در دورانهای گذشته، یک گاریچی به محلهای نفت میبرد و میفروخت تا هم نیاز مردم به نفت برآورده شود و هم مبلغی به دست آورد جهت هزینههای زندگی خود. به او عمونفتی میگفتند.
عمونفتی، یک روز مردی از اهالی محل را دید و به او گفت:
سلام. ببخشید خانهتان را گازکشی کردهاید؟!
مرد گفت: بله!
عمونفتی گفت: فهمیدم!. چون سلامهایت تغییر کرده است!
آن مرد تعجب کرد و گفت: یعنی چه!؟
عمونفتی گفت:
قبل از این که خانهتان گازکشی شود، مرا تحویل میگرفتی، حالم را میپرسیدی، اهل محل همه همین طور بودند.
اما هر کس خانهاش گازکشی میشود، احوالپرسی او هم تغییر میکند…
آن مرد، چند ساعت بعد، موضوع را برای اهل خانوادۀ خود تعریف کرد و گفت:
اکنون تازه فهمیدم، سیسال سلامم بوی نفت میداد عوض این که بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد. سیسال عمونفتی را با اخلاق خوب تحويل گرفتم، خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
آن مرد در ادامۀ صحبت خود به افراد خانوادهاش گفت:
اما منبعد، شما و خودم سعی کنیم به محبت افرادی را که به ما خدمت کردهاند، وفادار باشیم و بهتر از قبل، دوستش داشته باشیم و هرگز فراموشش نکنیم!.

